مقاله بررسی تفاسير آيات قرآني در زمينه مفاهيم ادبي، ديني

دسته بندي : علوم انسانی » معارف اسلامی
مقاله بررسي تفاسير آيات قرآني در زمينه مفاهيم ادبي، ديني در 362 صفحه ورد قابل ويرايش

انسان كامل


حمد:بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ(1)((به نام خداوند رحمتگر مهربان.))

? بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ? : همانا به واسطه صورت انسان کامل که جامع رحمت عامه (رحمانيه) و رحمت خاصه (رحيميه) و مظهر ذات الهي به اعتبار جميع صفاتش شروع کرده و مي خوانم در اين صورت انساني همان اسم اعظم الهي است که حضرت رسول اکرم (ص) در حديث «اوتيت جوامع الکلم و بعثت لأتم مکارم الاخلاق» به اين مطلب اشاره فرموده اند زيرا کلمات همان حقائق موجودات و اعيان ثابته آنها مي باشند و مکارم اخلاق، کمالاتي است که مصدر کارهاي آنهاست که جملگي آنها در کون جامع انساني گرد آمده است.

[اگر حروف بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ را جدا از هم بنويسيم را جدا از هم بنويسيم 22 حرف است و اگر آنرا پيوسته بنويسيم 18 حرف ملفوظ دارد و 19 حرف مکتوب پس حروف مکتوب بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ] نوزده حرف مي باشد که اشاره به آنها [هيجده هزار عالم= هر حرف در ازاء هزار عالم با تفاصيل آنها] و عالم انساني مي باشد و انسان با وجود اينکه متعلق به عالم حيواني است اما به اعتبار شرافت و جامعيتش [نسبت به اسماء الهي يا حضرات چهارگانه ديگر] عالم ديگري است داراي شأن و جنسيت متفاوت از عالم حيواني.



بقره:وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ(30)((و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان‏] گفتند: «آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مى‏كنيم؛ و به تقديست مى‏پردازيم. » فرمود: «من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. »))

? وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ? [و اين گفتار ملائکه] به اين دليل بود که از ظهور حقايق الهي و اوصاف رباني در انسان ناآگاه بودند که اين ظهور به جهت وجود جهات الهي جمعي در برداشتن تمامي عوالم [شهادت و غيب] در درون انسان مي باشد.

آل‏عِمرَان‏:نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقّ‏ِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ(3)

((اين كتاب را در حالى كه مؤيّد آنچه [از كتابهاى آسمانى‏] پيش از خود مى‏باشد، به حق [و به تدريج‏] بر تو نازل كرد، و تورات و انجيل را. . .))

? نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقّ? يعني با تنزيل کتاب بر تو ترا به مرتبه به مرتبه و درجه به درجه ترقي داد کتابي که نشانگر علم توحيد حق به اعتبار جمع همان عقل قرآني است.



انعام:وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ(91)(( و آنگاه كه [يهوديان‏] گفتند: «خدا چيزى بر بشرى نازل نكرده»، بزرگى خدا را چنانكه بايد نشناختند. بگو: «چه كسى آن كتابى را كه موسى آورده است نازل كرده؟ [همان كتابى كه‏] براى مردم روشنايى و رهنمود است، [و] آن را به صورت طومارها درمى‏آوريد. [آنچه را] از آن [مى‏خواهيد] آشكار و بسيارى را پنهان مى‏كنيد، در صورتى كه چيزى كه نه شما مى‏دانستيد و نه پدرانتان، [به وسيله آن‏] به شما آموخته شد. » بگو: «خدا [همه را فرستاده‏]»؛ آنگاه بگذار تا در ژرفاى [باطل‏] خود به بازى [سرگرم‏] شوند.))

? وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ? يعني آنگونه که شايسته اوست او را نشناخته اند چرا که در تنزيه حق مبالغه به اندازه اي مي کنند که او را از بندگانش دور کرده تا جايي که ممکن نيست چيزي از علم و کلامش بر بندگانش نازل گرد و اگر آنگونه که شايسته اوست او را مي‌شناختند که وجود به واسطه اوست و جمله عالم غيب باطنيش و براي هر باطني ظاهري وجود دارد پس چه مشکلي است که برخي از صفاتش بر مظهر بشري اش ظهور يابد بلکه براي علم باطني و حکمت او مظهري جز انسان کامل وجود ندارد پس نبي به اعتبار صورت ظاهريش ظاهر حق است و به اعتبار باطنش باطن حق علمش را بر قلب او نازل ساخته و بر زبانش جاري مي سازد تا خلق را به سوي ذات الهي دعوت کند و هرگز به دوگانگي نخواند مگر به اعتبار تفصيل در صفات حق اگر به اعتبار وحدت بنگريم چيزي جز او وجود ندارد- نه نبي و نه غير او- اما اگر به اعتبار تفصيل صفات و اسمائش بنگريم پيامبري ظهور مي يابد که تابع اسمي از انبياء اوست و در مرحله بعد به اسمي از اسماء اوست و در مرحله بعد به اسمي از اسماء او تبديل مي شود و اگر اين پيامبر داراي مقام نبوت تام باشد به اسم اعظم الهي تبديل مي گردد که درهاي خزائن غيب و وجود و حکمتش جز به واسطه اين اسم اعظم باز نمي گردد.



حجر:الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبينٍ(1)(( الف، لام، راء. اين است آيات كتاب [آسمانى‏] و قرآن روشنگر.))

?وَ قُرْآنٍ مُبينٍ? که جامع و ظاهر کننده همه چيز مي باشد.



بني اسرائيل:قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا(88)((بگو: «اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند. »))

? قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ? چرا که استعداد کامل حمل آن مخصوص به توست و توئي که در حقيقت قطب عالم بوده و از آنچه از تو فوران مي کند به آنها مي رسد پس انجام اين کار توسط آنان ممکن نبوده و توان تحمل آنرا ندارند و به همين دليل است که بيشترشان از پذيرش آن امتناع مي ورزند.



كهف: فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا(6)(( شايد، اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه، در پيگيرىِ [كار]شان تباه كنى.))

? فَلَعَلَّكَ باخِعٌ? [باخع يعني] هلاک کردن.

? نَفْسَكَ? يعني به خاطر شدت شوقت به هدايت آنان و تأسف از رويگردانيشان [خودت را هلاک مگردان توضيح اينکه] مهرباني و رحمت به خلق از لوازم محبت الهي و نتيجه آن است. و چون آن حضرت حبيب الله بودند پس از لوازم محبوبيت آن حضرت محبت او به مردم- به خاطر خداوند- بود همچنانکه فرمود: «يحبهم و يحبونه» پس در نتيجه هرکس که خدا را بيشتر دوست بدارد محبت و مهربانيش به خلق بيشتر خواهد بود چرا که محبت به مردم ظل محبت الهي است پس خلق به منزله فرزندان و نزديکان او و بلکه به منزله اعضاء و جوارح او مي باشند پس به اين دليل است که تأسفش به اندازه اي زياد است که نزديک است حضرت را بکشد.



طه: اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الأَسمَاءُ الحُْسنى(8) خدايى كه جز او معبودى نيست [و] نامهاى نيكو به او اختصاص دارد.

? لَهُ الأَسمَاءُ الحُْسنى? معني آيه اينکه ما قرآن را از کسي نازل کرديم که متصف به جميع صفات جماليه و جلاليه است و از جمعيت ذاتيه ات بهره مند شده است وگرنه پذيرش و تحمل آن برايت مقدور نبود چرا که اثر با مؤثر و صادره با مصدر متناسبند پس چون مصدر آن ذات موصوف به جميع اسماء حسني است لازم است که پذيرنده نيز که تويي متصف به جميع آنها باشي.



انبياء:* وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ(51)((و در حقيقت، پيش از آن، به ابراهيم رشد [فكرى‏]اش را داديم و ما به [شايستگى‏] او دانا بوديم.))

? وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ? روح.

? رُشدَهُ? [يعني رشد] مخصوص به او و آنچه که شايسته اوست که همان هدايت به سوي توحيد ذاتي و مقام مشاهده خليليت حق است.

? مِن قَبْلُ? قبل از مرتبه قلب و عقل که از لحاظ شرف و عزت بر آنها برتري دارد.

? وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ? يعني کمال و فضيلتش را به خاطر شأن عالي اش جز من نمي داند.



انبياء:قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(54)قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقّ‏ِ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ(55)قَالَ بَل رَّبُّكمْ رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكم مِّنَ الشهِدِينَ(56)وَ تَاللَّهِ لأَكيدَنَّ أَصنَمَكم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(57)فَجَعَلَهُمْ جُذَذاً إِلا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58)(( گفت: «قطعاً شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد. » گفتند: «آيا حق را براى ما آورده‏اى يا تو از شوخى‏كنندگانى؟» گفت: «[نه‏] بلكه پروردگارتان، پروردگار آسمانها و زمين است، همان كسى كه آنها را پديد آورده است، و من بر اين [واقعيت‏] از گواهانم. و سوگند به خدا كه پس از آنكه پشت كرديد و رفتيد، قطعاً در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد. » پس آنها را -جز بزرگترشان را- ريز ريز كرد، باشد كه ايشان به سراغ آن بروند.))

? فى ضلَلٍ مُّبِينٍ? يعني در حجابهاي نوري حق بوده و به مرتبه عين ذات نرسيده اند [و به عبارت ديگر] آنان پرده نشين برزخهاي صفاتي اند که به سوي حقيقت احديت و استغراق در درياي هويت حق تعالي راهي ندارند.

?أَ جِئْتَنَا بِالحَْقّ? يعني آيا چيزي را که آورده اي به واسطه حق بوده و گوينده اصلي حق تعالي است يا اينکه از جانب خودت است و گوينده آن توئي که در آن صورت گفتارت از روي سرگرمي است و حقيقتي در آن نيست [و به عبارت ديگر] اگر اين سخن را از جانب حق مي گوئي و سالک طريق اوئي که سختي راست و حتمي است که به واسطه آن از ما برتري و اگر از جانب خودت است که ما از تو برتريم.

? بَل رَّبُّكمْ? يعني آورنده و گوينده پروردگارتان است همان که با ايجاد و قوام بخشي و حيات و سلوک و نبوت و تعليم خود پرورنده همه مخلوقاتش مي باشد.

? وَ أَنَا عَلى ذَلِكم? که گوينده حقيقي حق تعالي است که رب جمله خلائق است.

?مِّنَ الشهِدِينَ? شهودي که در اينجا ذکر شد، شهود ربوبيت حق تعالي است و گونه [در صورتي که شهود ذاتي بود] از واژه «انا» استفاده نمي کرد چرا که شهود ذاتي فناي محض است که در آن از انيت و دوگانگي خبري نيست و اين دوگانگي بعد از فناست که در آن مقام آورنده و گوينده حق تعالي است که خالق جمله خلائق است.

? لأَكيدَنَّ أَصنَمَكم? يعني صورت اشياء و اعيان موجوداتي را که خود را صرف خلق و حفظ و اداره آنها نموده ايد محو خواهم کرد اما وجودشان را بعد از بازگشت از عين احديت ذاتيه و روي آوري به سوي کثرت صفاتي خود قبول خواهم کرد.

? فَجَعَلَهُمْ? به وسيله قهر ذاتي و شهود عيني حق تعالي.

?جُذَذاً? يعني قطعات متلاشي فاني.

? إِلا كبِيراً لهَُّمْ? که همان عين باقي است که حضرت ابراهيم به واسطه آن خليل ناميده مي شود [وگرنه به مقام حبيب الله مي رسيد]

?لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ? يعني اينکه از او [يا عين باقي حضرت ابراهيم] کسب فيض و نور علم نمايند همچنانکه او از حضرت حق نموده است.



حج:الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ(40)(( همان كسانى كه بناحق از خانه‏هايشان بيرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى‏گفتند: «پروردگار ما خداست» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى‏كرد، صومعه‏ها و كليساها و كنيسه‏ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى‏شود، سخت ويران مى‏شد، و قطعاً خدا به كسى كه [دين‏] او را يارى مى‏كند، يارى مى‏دهد، چرا كه خدا سخت نيرومند شكست‏ناپذير است.))

? يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ? [ياد خدا به وسيله اسم اعظم] به واسطه تخلق به اخلاق الهي و اتصاف به صفاتش و دريافت اسرار او و فنا در ذاتش صورت مي گيرد.



فرقان:وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلّ‏ِ قَرْيَةٍ نَذيرًا(51)(( و اگر مى‏خواستيم قطعاً در هر شهرى هشداردهنده‏اى برمى‏انگيختيم.))

? وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلّ‏ِ قَرْيَةٍ نَذيرًا? يعني از کمال مطلقت که مردم را به وسيله آن به سوي حق فرامي خواني بر افراد ديگر ارزاني مي داشتم و براساس اختلاف استعداد اصناف مردم بر آنها پيامبراني مي گماردم همچنانکه فرمود (ولکل قوم هاد) سپس براي هر گروهي پيامبر متناسب با آنها را برگزيديم همچنانکه قبل از حضرت رسول اکرم (ص) حضرت موسي (ع) را بر بني اسرائيل و شعيب را بر اهل مدين و اصحاب ايکه مبعوث نموديم پس مجاهده ات را آسان نموديم چرا که مجاهده بر حسب کمال است و هرچه که کمال بزرگتر باشد مجاهده نيز بالاتر خواهد بود چرا که حضرت حق هر گروهي را به اسمي از اسمائش تربيت مي کند پس هنگامي که فرد ؟؟؟ مظهر جميع صفات و متحقق جمله صفات است مجاهده او همراه با همه گروه هاي امتش و با جميع صفات الهي لازم است اما ما به خاطر بزرگواري ات و اينکه تو انسان کامل مطلق و قلب اعظم و حائز مقام خاتميتي در تو اينگونه نخواستيم.





فيض اقدس

بقره:لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ(286)((خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى‏اش تكليف نمى‏كند. آنچه [از خوبى‏] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى‏] به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر [دوش‏] ما مگذار؛ همچنانكه بر [دوشِ‏] كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن.))

? لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها? يعني جز آنچه مي توانند بر آنها تکليف نمي نهد و طاقتشان را طاق نکرده و از استعدادشان کم نگذارده پس بهره هر فرد از مکاشفات و تجليات الهي مطابق ميزان استعداد ازلي است که به واسطه فيض اقدس به او بخشيده شده.



رعد:اللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغيضُ اْلأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ(8)((خدا مى‏داند آنچه را كه هر ماده‏اى [در رحم‏] بار مى‏گيرد، و [نيز] آنچه را كه رَحِمها مى‏كاهند و آنچه را مى‏افزايند. و هر چيزى نزد او اندازه‏اى دارد.))

? كُلُّ شَيْ‏ءٍ? از کمالات

?عِنْدَهُ بِمِقْدار? معين و براساس قابليت [به تاويل دوم] استعداد و قوه هر چيزي براساس استعداد مقدر او در ازل است که اين استعداد به واسطه فيض اقدس حق بوده و کم و زياد نمي گردد و معني (لکل قوم هاد) حق تعالي است همچنانکه فرمود ( انک لا تهدي من اجبت ولکن الله يهدي من يشاء) و اين امر به واسطه علم ازلي او به ميزان کم وزياد استعدادها مي باشد پس کمالاتش را براساس استعدادها مقدر مي فرمايد.



مريم: لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا(94)(( و يقيناً آنها را به حساب آورده و به دقت شماره كرده است.))

? لَقَدْ أَحْصاهُمْ? در ازل به واسطه ايجاد اعيان و استعدادهايشان به وسيله فيض اقدص و نيز ايجاد تعيناتشان به وسيله علم خويش.

? وَ عَدَّهُمْ عَدًّا? پس ماهيات و حقايق آنها همان صورت معلوماتي است که از عدم محض در حضرت علم الهي ظاهر گشته و به واسطه فيض رحمني در عالم وجود عيني پديدار مي گردند پس چگونه مي توانند شبيه و متناسب با اوباشند.



نمل:قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى‏ آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ(59)(( بگو: «سپاس براى خداست، و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است. » آيا خدا بهتر است يا آنچه [با او] شريك مى‏گردانند؟))

? قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ? به خاطر ظهور کمالات و تجليات صفاتي اش به مظاهر مخلوقاتش ( حمد مخصوص به اوست)

?الله? که حمد وخير و سلام مطلق در ذات اوست.

? أَمّا يُشْرِكُونَ? منظور عوالم وجودي است در صورتي که براي آنان وجود و تأثيري بدانيم چرا که بعداز کمال و قبول مطلق که همان اسم سلام مطلق حضرت حق به اعتبار فيض اقدس است چيزي جز عدم بحث وخالص باقي نمي ماند و چگونه شر خالص و مطلق که نقطه مقابل خير مطلق است خير محسوب گردد.





قصص:قالَ ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا اْلأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكيلٌ(28)(( [موسى‏] گفت: «اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدّت را به انجام رسانيدم، بر من تعدّى [روا] نباشد، و خدا بر آنچه مى‏گوييم وكيل است. »))

? أَيَّمَا اْلأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ ? يعني به هر کدام از اين دو برسم گناهي بر من نيست چرا که وظيفه ام فقط تلاش نمودن است و رسيدن به هدف به واسطه استعداد ازلي ام مي باشد و به ميزان ان تلاش مي نمايم پس امر خويش را به خداوند وا مي گذاريم که در آن شاهد مي باشد.

[به عبارت ديگر] خداوند آنچه را که از کمالات به ما داده واسطه عين ثابت- که از فيض اقدس او مي باشد – بر ما ارزاني داشته است. که جز او بر آن آگاهي ندارد و مي‌تواند آنرا تغيير دهد.

و کسي قبل از رسيدن به کمالاتش به ميزان استعداد خويش واقف نيست چرا که اين کمالات از حضرت غيب الغيوب است و خداوند آنرا فقط مخصوص خويش گردانده است.



روم:فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ(30)(( پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.))

? فَأَقِمْ وَجْهَكَ? برپاي داشتن دين همانا ناخالص نمودن خويش از ماسوي الله است در حاليکه فقط بر توحيد پايدار مانده وتوجهي به نفس خويش وغير حق ننمايد و در اين صورت است که سلوک ودين و طريقتش الهي مي گردد چرا که غير حق را موجود نمي داند.

?حَنيفًا? يعني روي گردان از اديان باطل است که همان اثبات غير وشريک قراردادن آنها براي حق است.

? فَطَرَ النّاسَ? [منظور اينکه] او را ملزم به فطرت الهي مي داندو اين همان حالت صفا وپاکي ازلي است که حقيقت انسان با آن عجين گشته است و اين دين قيم ازلي و ابدي است.

که هرگز از پاکي ازلي خود تغيير و تبديلي نمي يابد و محض تو چند فطري است و اين فطرت اولي به واسطه فيض ( قدس ايجاد مي گردد- که فيض اقدس نيز از عين ذات الهي سرچشمه مي گيرد – پس هر که بر توحيد پاي بفشارد انحرافش از توحيد واحتجابش از حق ممکن نخواهد بود چرا که انحراف و احتجاب از حق به واسطه آلودگي هاي جسماني وعوارض طبيعي قبل از تولد يا به واسطه تربيت و عادت صورت مي گيرد.



احزاب:النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفًا كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُورًا(6)(( پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است و همسرانش مادران ايشانند، و خويشاوندان [طبقِ‏] كتاب خدا، بعضى [نسبت‏] به بعضى اولويّت دارند [و] بر مؤمنان و مهاجران [مقدّمند]، مگر آنكه بخواهيد به دوستان [مؤمن‏] خود [وصيّت يا] احسانى كنيد، و اين در كتاب [خدا] نگاشته شده است.))

? النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ? چرا که او در حقيقت مبدا وجود وکمالات آنها ومنشا دو فيض اقدس استعدادي و مقدس کمال مي باشد پس او پدر حقيقي آنها نيست و به اين جهت است که زنان ان حضرت مادران امتند و رعايت حرمت آنها بر امت لازم است آن حضرت در هنگام فطرت واسطه بين آنها وحضرت حق است و کمالاتش از اوست چرا که فيض حق تعالي بدون او به مردم نمي رسد زيرا که او حجاب اقدس و يقين اول است همچنانکه مي فرمايند ( اول ما خلق الله نوري) و اگر او را بيشتر از خود دوست نداشته باشند به واسطه نفسشان از او محجوب گشته ونجات نمي يابند چرا که نجاتشان فناء در اوست که مظهر اعظم حق مي باشد.



زمر:قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(44)(( بگو: «شفاعت، يكسره از آنِ خداست. فرمانروايى آسمانها و زمين خاصّ اوست؛ سپس به سوى او باز گردانيده مى‏شويد. »))

? قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا? به دليل اينکه زمينه قبول شفاعت شفيع نيز از اوست و اين زمينه سازي به وسيله فيض اقدس اوست پس قبول و تأثير از آن حق است که فرمانرواي مطلق ملک هستي است.






توحيد صفاتي وافعالي

اعراف: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ(16)((گفت: «پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى [فريفتن‏] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.))

? فَبِما أَغْوَيْتَني? [آيه شريفه نشانگر اين موضوع است که ] شيطان قسم مي خورد. چرا که فقط محجوب از ذات احديت است نه صفات و افعال حق تعالي پس به دليل اينکه افعال را از خداوند ديده و با ديده تعظيم به آنان مي نگرد به عزت حق تعالي قسم ياد مي کند في قوله (فبعزتک لاغوينهم اجمعين).



احزاب: هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيمًا(43)(( اوست كسى كه با فرشتگان خود بر شما درود مى‏فرستد تا شما را از تاريكيها به سوى روشنايى برآورد، و به مؤمنان همواره مهربان است.))

? هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ? يعني به ميزان پاکي و صفاي شما تجليات افعالي و صفاتي اش را – ونه تجليات ذاتي – [بر شما درود مي فرستد چرا که با ؟؟؟ ذات خويش همه را مي سوزاند همچنانکه جبرئيل (ع) فرمود (لودنوت أنمل? لاحترقت]





مراتب غيب

انعام:وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ(59)(( و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى‏] آن را نمى‏داند، و آنچه در خشكى و درياست مى‏داند، و هيچ برگى فرو نمى‏افتد مگر [اينكه‏] آن را مى‏داند، و هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت‏] است.))

? وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ ? بدان که غيب داراي مراتبي است که اولين مرتبه آنها ((غيب الغيوب)) است که همان علم الله است که غيب اولي نيز ناميده مي شود. در مرتبه بعد غيب عالم ارواح است که همان نقش بستن صورت هاي کلي - هر چيزي که وجود دارد و به وجود خواهد آمد ( از ازل تا ابد) – در اولين عالم عقلي است که همان روح عالم و قضاء سابق است و در حالت کلي ام الکتاب ناميده مي شود. سپس غيب عالم قلوب است و آن نقش بستن تمام صور به صورت تفصيلي – شامل کلي و جزئي- در عالم نفس کلي که قلب عالم است و لوح محفوظ ناميده مي شود. در مرتبه بعد غيب عالم خيال قرار دارد که نقش بستن کائنات در نفوس جزئي فلکي مي باشد که اين عالم در زبان شرع ( اسماء دنيا) ناميده مي شود چرا که نزديکترين مرتبه غيب عالم به شهادت و لوح قدر الهي است[لوح قدرهمان تفصيل قضاء الهي است] (و منظور از علم الهي همانا) عنايت اولي است که عبارت از احاطه حق تعالي بر همه اشياء، که اين احاطه به واسطه حضور ذات او در همه اين عوالم انجام مي گيرد [توضيح اينکه] به واسطه عين ثابته آنها بر همه آن صورتها علم مي يابد به طوريکه ذره اي در آسمانها و زمين از علم او خارج نيست.

پس اگر مفاتح جمع مفتح (به فتح ميم) و به معني مخزن باشد پس معني آيه اين است که به واسطه حضور ذات حق در تمامي مراتب، جمله اين خزائن که شامل همه مراتب غيوب است از آن اوست

? لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ? حال اگر مفاتح جمع مفتح ( به کسر ميم) و به معني کليد باشد پس معناي آيه اينگونه است که : درهاي اين مخازن غيب بسته است و کليد آنها بدست اوست و کسي جز او به محتويات آنها علم ندارد اما وسائل ظهور و بروز آنها ازجايگاهشان به سوي عالم شهادت به دست قدرت اوست و اين تصرف در مخازن فقط منحصر به اوست وکسي نمي تواند از آنها اطلاع يابد و اين مفاتح همان اسماء الله مي باشند و منظور از کتاب مبين در اين آيه، سماء دنيا است و اين به دليل تعين جزئيات درآن مي باشد.
دسته بندی: علوم انسانی » معارف اسلامی

تعداد مشاهده: 1323 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.zip

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 362

حجم فایل:668 کیلوبایت

 قیمت: 34,900 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل
  • محتوای فایل دانلودی: